گلى خوشبوى در حمام روزى
رسيد از دست محبوبى به دستم
بدو گفتم كه مشكى يا عبيرى
كه از بوى دلاويز تو مستم
بگفتا من گِلى ناچيز بودم
وليكن مدتى با گُل نشستم
كمال همنشين در من اثر كرد
وگرنه من همان خاكم كه هستم
__________________
ان لم تكن معي والزمان شرم برم...لاخير فيك والزمان ترللي